گمان‌های گمراه‌کننده

0

چند روز پیش تلفن تحریریه زنگ خورد. یکی از همکارانمان ۳۰ ثانیه بعد از برداشتن گوشی، آن را سمت من تعارف کرد. گفتم کیست؟ گفت یک نفر ایده‌ای دارد و می‌گوید برای آن سرمایه‌گذار می‌خواهم. از شنبه تقاضای پیدا‌کردن سرمایه‌گذار دارد! موقعیت در ذهن تصویرساز من چیزی شبیه این بود: «یاشنبه، کراماتی نشان‌ده و سرمایه‌گذاری بر من بفرست!» گوشی را گرفتم و صدای نوجوانی از آن سوی خط، پر از انرژی و رویا، حالم را خوش کرد. گفت ایده بکری دارد که حتما می‌گیرد. دنبال یک سرمایه‌گذار درست‌وحسابی می‌گردد که روی ایده‌اش سرمایه‌گذاری کند. گفتم ایده‌ات چیست. گفت نمی‌توانم بگویم. با ادب و احتیاط خاصی این را گفت. با لحنی که «جسارت نباشد اما ایده را اگر بگویم که دیگر ایده من نیست و ممکن است از دستم درش بیاورند و…» موقعیت کمیکی بود. نمی‌دانستم چه بگویم. باید برای ایده‌ای که نمی‌دانستم چیست، سرمایه‌گذار تپلی پیدا می‌کردم! فکر کردم که چه بگویم. بهترین استراتژی را چنگ‌زدن به همان اصولی دیدم که همیشه در شنبه بر آنها تاکید می‌کنیم. از این صحبت کردم که سرمایه‌گذاری روی ایده اصولا چیز خوبی نیست. از این برایش گفتم که استارتاپ شدن با پول سرمایه‌گذار یعنی اینکه یک جای ایده، صاحب ایده یا تیم او می‌لنگد. درباره این گفتم که باید اول ایده‌اش را پخته کند، نیازسنجی و بازارسنجی کند، تیم تشکیل دهد، استارتاپ راه بیندازد، آن را از آب و گل دربیاورد، محصول اولیه‌ای بدهد و … در هر کدام از این مراحل اگر نیاز به سرمایه‌ای داشت که خودش نمی‌توانست تامینش کند، برود سراغ سرمایه‌گذار؛ آن‌هم بشرطها و شروطها. آخر سر هم تاکید کردم که من مشاور خوبی نیستم و بهتر است برای مشاوره نزد اهل فن برود. گفتم که آنچه می‌گویم فقط برای این است که فعلا از سرش بیفتد و وقتش را با تلاش برای یافتن سرمایه‌گذار چرب‌وچیلی برای یک ایده صرفا ذهنی هدر ندهد…

نوجوان آن سوی خط در نهایت قانع شد. پذیرفت که ایده‌اش (که البته باز تاکید کرد حسابی بازار را زیرورو خواهد کرد) برای سرمایه‌گرفتن کمی خام است. پذیرفت که اگر خودش، وقت بگذارد و همت کند، می‌تواند یک استارتاپ موفق از آن دربیاورد، حتی گفت ایده‌اش در یک سال اول نیاز به پول چندانی ندارد! اگر کمی بیشتر ادامه می‌داد، حتی ایده‌اش را هم می‌گفت و شاید تاکید می‌کرد که دیگر ترسی هم از دزدیده‌شدنش ندارد! وقتی پرسیدم پس با این اعتمادبه‌نفس چرا دنبال سرمایه‌گذار می‌گشته، گفت هر بار درباره استارتاپ‌ها چیزی به گوشش خورده، پشت‌بند آن از سرمایه گرفتن و سرمایه‌گذار و جذب سرمایه هم شنیده. از این رو گمانش این بوده که اصولا بدون سرمایه‌گذار نمی‌شود «حرکتی» زد…

نمی‌دانم این گمان‌ها و کلیشه‌های نادرست چطور در ذهن این نوجوان‌ها و جوان‌های بی‌غل‌و‌غش و پرازرویا کاشته شده. اما می‌دانم که همه ما برای زدودن این انگاره‌های غلط و البته خطرناک، وظیفه داریم. وظیفه داریم به جای اینکه در روایت‌های‌مان از موفقیت‌های استارتاپی نقش پشتکار و عرق‌ریزی ذهن و تن را کمرنگ کنیم و از زیرزمین و گاراژ، جامپ‌کات بزنیم به ثروت‌های چند ده ‌میلیارددلاری، کمی قصه شکست برای‌شان بگوییم. اصلا شاید بهتر باشد به‌جای کارگاه‌ها و برنامه‌های فست‌فودی که تلاش دارند میان‌برهای موفقیت را به خورد این نسل پُرانگیزه دهد، برای زدودن این گمان‌های گمراه‌کننده کاری کنیم.

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.